دل نوشته

فرهام اين روزا متوجه شده كه با اون چهارتا دندون نصفه نيمش ميتونه چه كارا بكنه . وقتي مي‌ره بقل بابا حامدش با اون دندوناي تيزش لپاي باباشو گاز گاز مي‌كنه تازه اگه از دستش فرار كنه آقا شاكي مي‌شه كه سرتو عقب نبر تا گازت بگيرم كليم از اين كارش لذت مي‌بره.تازگي ها هم همه چيو دستاويز ميكنه كه خودشو بكشه بالا و سرپا وايسه. فرهام قشنگم،عزيز دل مامان، اين روزا وقتي مي‌رم سر كار خيلي دلم برات تنگ مي‌شه . تا مي‌رسم اداره پيجتو باز مي‌كنم و در طول روز بارها و بارها به عكساي قشنگت نگاه مي‌كنم و دل تنگ تر مي‌شم . وقتي ميام خونه ي ماماني دنبالت، اجازه نمي‌دي با كسي سلام عليك كنم . نگام مي‌كني و سرو صدا ،يعني منو بقل كن.وقتيم كه بقلت مي‌كنم يه چند دقيقه‌اي محكم بهم مي‌چسبي و سرت رو مي‌ذاري رو شونه‌هام و سرت و بلند مي‌كني به چشام نگاه مي‌كني و با لبا و چشات بهم مي‌خندي... مامان فداي اون خنده‌هاي شيرينت پسر عزيزم ،بعد از اينكه شش ماهت شد و برگشتم سر كار ، هرروز تو رو مي‌سپاريم دست ماماني و تا وقتي كه از سركار برگردم، پيششي(حتي شبا موقع خواب) و ازت مراقبت مي‌كنه (بهت شير ميده، برات غذا درست مي‌كنه، جاتو عوض مي‌كنه و مي‌خوابونتت و...)خلاصه خيلي زحمتتو مي‌كشه، مخصوصا اين روزا كه داري كم كم شيطون مي‌شي.همين‌جا از ماماني خيلي تشكر مي‌كنم و اميدوارم با فرهام بتونيم در آينده قسمتي از زحماتشو جبران كنيم.:))
تاریخ : 30 آبان 1391 - 22:59 | توسط : فرهام پسر | بازدید : 1022 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی