فرهام جونم، من و بابايي تقريبا هر شش ماه ميبريمت آتليه تا عكساي يادگاري ازت بگيريم اين عكسا هم به مناسبت 18 ماهگيته. تو آتليه يك سري توپ بيليارد بهت دادن تا باهاشون سرگرم بشي، شما هم كلي ذوق ميكردي و ميگفتي تو(يعني توپ) كه تو عكستم مشخصه. از وقتي بابا علي باهات توپ بازي كرده عاشق توپ بازي شدي و دستمونو ميگيريو به زور وادارمون ميكني باهات بازي كنيم. بابا حامد بهت ياد داده وقتي ازت ميپرسيم چند تا دوستمون داري؟ دستتو مياري بالا ميگي دوو (يعني دوتا). به عمه مريم ميگي مَ به خاله الهام هم ميگي اييي(يعني الي).خاله رو دستت يه ساعت كشيده وقتي ميپرسيم ساعت چنده مچ دستتو نگا ميكني ميگي دَ.نميدوني وقتي اينكارو ميكني چقدر خوردني ميشي. جديداً هم وقتي دعوات ميكنم لباتو غنچه ميكني و مياي مامانو ميبوسي الهي فدات شم كه خوب بلدي دل همه رو به دست بياري.
غذاهايي كه ميخوري خيلي محدودن:پيتزا همبرگر، كه البته خودم تو خونه برات درست ميكنم سيب زميني سرخ شده، نيمرو يا املت .
تو خوراكيها هم فقط شكلات دوست داري
فرهام- يك سال و شش ماه و بيست و شش روز
-
مامان ستايشسه شنبه 22 مرداد 1392 - 23:20
-
مامان امیرمحمدچهارشنبه 23 مرداد 1392 - 02:46
-
مامان ریحانهیکشنبه 27 مرداد 1392 - 21:50
-
مامان بهنوددوشنبه 28 مرداد 1392 - 09:19
-
مامان امیر مهدیسه شنبه 29 مرداد 1392 - 16:08
-
مامان فربدچهارشنبه 30 مرداد 1392 - 21:26
-
مامان یسناچهارشنبه 6 شهریور 1392 - 16:28
-
مامان زینبجمعه 8 شهریور 1392 - 07:32
-
مامان محمد حسینسه شنبه 19 شهریور 1392 - 23:17
-
مامان رزچهارشنبه 20 شهریور 1392 - 19:17
-
مامان پارساچهارشنبه 20 شهریور 1392 - 21:14
-
مامان پرىناز دردونهشنبه 30 شهریور 1392 - 02:48
-
مامان و بابای ایلیاجمعه 12 مهر 1392 - 06:18
-
مامان پارسا(پسرنازم)یکشنبه 14 مهر 1392 - 23:30
-
مامان رزدوشنبه 29 مهر 1392 - 17:40